مهيارمهيار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

مهيار دليل خوشبختي مامان و بابا

علاقه به شلنگ آب و آب بازي

جديدا" آقا مهيار شلنگ دست ميگيرن و تراس و برامون مي شورن .. آخه دمپايياتو چرا نمي پوشي ؟ من چيكار كنم كه دمپايي بپوشي؟ وقتي هم برات مي پوشم 2 دقيقه بيشتر دوام نمي ياري!!!!!! گل پسر علاقه خاصي هم به گلهاي تو تراس داره و ازهمه جالب تر اينه كه ناز و نوازششونم مي كنه!!! ...
8 مهر 1392

مهيار نگو يه دسته گل تر وتميز وتپل مپل

ما بالاخره تونستيم موفق بشيم و بعد از يك سال ونيم آقا مهيار رو ببريم آرايشگاه ، ولي جناب مهيار خان تا تونست جيغ زد و گريه و داد و بي داد كرد. اصلا" دوست نداشتيم با گريه مو هاش كوتاه بشه ولي چاره نبود ديگه واقعا" نياز بود. خودتون قضاوت كنين ... توي ده شلمرود حسني تك وتنها بود .......  ....... تنها روي سه پايه نشسته بود تو سايه: و بعد از آرايشگاه: حسني نگو يه دسته گل تر وتميز وتپل ومپل..   آخيش بعد از اصلاح و يه دوش خوب چه خواب خوشي:(واقعا" احساس كردم راحت تر خوابيد) ...
7 مهر 1392

مامان ذوق زده

امشب داشتيم مي رفتيم خونه خاله ،تو ماشين براي اينكه آروم بشيني من چراغ ها رو نشونت مي دادم كه يه دفعه گفتي :(   a b c e)  نگاه كه كردم ديدم اسم يه ساختمون بود با حروف انگليسي ! نميدوني كه چقدر خوشحال شدم و ذوق كردم و تصميم گرفتم كه از اين به بعد وقت بيشتري برات بذارم چون اين حروف رو با سي دي و شعراش كه برات ميذاشتيم ياد گرفتي، البته هنوز d رو جا ميندازي ...
3 مهر 1392

واكسن 18 ماهگي

مهيار بعد از واكسن 18 ماهگي البته با دو روز تأخير: عزيز دلم خيلي اذيت شدي و تب كردي، اين آخرين واكسن خيلي سخت بود ولي ديگه از واكسنا راحت شديم هووووورررراا، اين هورارو هم تازه ياد گرفتي و به هر مناسبت تكرارش مي كني ، الان ديگه حروف انگليسي رو كامل تشخيص ميدي. كامل اعضاي بدنو ميشناسي و به اسم ميگي،اسم 13 حيوون رو بلدي و كارا و صداهاشونو ميگي، وقتي كارت شكل مورچه رو نشونت ميدم با ناز ميگي مورچه و منتظر مني كه تشويقت كنم از همه شيرين تر كه من خيلي دوسش دارم اينه كه وقتي ميگم مورچه چيكار ميكنه؟ دستاي كوچيك و قشنگتو ميذاري رو زمين و انگشتاتو تكون ميدي و مثلا" راه ميري .... الهي بگردم با اون خوابيدنت. لالا لالا گل پونه  &nbs...
19 شهريور 1392

مهيار خونه بند نميشه

مهيار تا از خواب بيدار ميشه ميپره تو تراس ، توري در تراس رو هم كه آقا لطف فرمودن پاره كردن كه اگه توري رو زده  بوديم راحت تر تردد بفرمايند. و جديدا" هم كه  اگه اجازه بده ازش عكس بگيريم حتما" بايد دوربين رو هم تا يك ساعت زيرورو كنه يعني آدمو از عكس گرفتن پشيمون ميكنه، فقط اجازه ميده 1 يا 2 عكس بگيري سومي ديگه مياد كه دوربينو بگيره اينم صحنه پريدن سمت دوربين: با عمو امين وخاله معصومه رفتيم پارك جنگلي ( هوا هم خيلي گرم بود شما هم حسابي آب بازي كردين) امشب هم كيك درست كردم تولد بابا بود عمه اينا هم اومدن خونمون. ...
14 تير 1392

علاقه مهيار به پارك

علاقه مهيار جون به پارك بعد از  اون اتفاق بد شديدتر شده و ماهم به هر بهانه بارو بنديل ميبنديم ميريم، امشبم بابا حاجينارو برديم و رفتيم پارك خوش گذشت. اينم عكساي مهيار تو پارك بعضي اوقات خوب حرف گوش كن ميشي ها الهي مامان فدات.   ...
24 خرداد 1392

اتفاق بد

پسرم، دردونم!! عزيزم امروز مامان مرد و زنده شد داشتي تو اتاق با دختر عمه بازي مي كردي كه سرت خورد به لبه ي تخت بالاي ابروت زخم شد برديمت بيمارستان زنگ زديم بابا اومد ، آخ كه يادم مي افته  مي ميرم، اون صورت ماهت پر خون بود .. 5 تا بخيه خورد . پسرم منو ببخش كه بيشتر مراقبت نبودم، از ظهر همش دلشوره داشتم وقتي رفتيد تو اتاق چند بار اومدم بهتون سر زدم ديدم داريد بازي مي كنيد رفتم، سري آخر كه داشتم مي اومدم ديگه تا من رسيدم سرت خورده بود..... الهي مامان فدات كه چقدر تو بيمارستانم اذيت شدي همش گريه مي كردي و مي گفتي:"بابا ددر" نميذاشتي بخيه بزنن سه نفري گرفته بودن كه بتونن بخيه بزنن و شماهم كه نمي ايستادي. تو راه خونه اينقد خسته بودي كه ...
18 خرداد 1392

سفر به كرمانشاه

مجبور شديم به خاطر اينكه تو هتل مهيار سمت جا كفشي و در اتاق نره تخت و مبل و همه رو بذاريم جلو راه اينجاهم ديگه ديد نميتونه بره رفته نشسته اونجا احتمالا" دنبال راه چاره مي گرده... يا سوراخي كه بتونه بره مكان مورد نظر. ماشين سواري خوش مي گذره آقا مهيار؟ مهيار و مامان بابا  غار قوري قلعه ...
30 فروردين 1392

پارك جنگلي

 به خاطر اينكه مهيار خيلي سيزده به در بهش خوش گذشت ما جمعه دعوت خاله جوون رو هم قبول كرديم و رفتيم پارك جنگلي كه خيلي هم زيبا شده بود. مهيار و دختر دايي ترنم ...
16 فروردين 1392